شماره ١٥٥: خم مي درجوش و رندان در خروش

خم مي درجوش و رندان در خروش
گر تو رندي جرعه اي زاين مي بنوش
دل به ساقي ده که تا يابي حيات
جان فدا کن درهواي مي فروش
گوهر در يتيم از ما به جو
تا شوي چون حيدري حلقه به گوش
هرکه يک جرعه بنوشد زين شراب
تا قيامت او کجا آيد به هوش
گرسخن از عشق مي گوئي بگو
ور حديث عقل مي پرسي خموش
مجلس عشق است وسرمستان رند
مي کشندم چون سبوي مي به دوش
پيرهن از يوسف مصري ببين
خلعتي از خرقه سيد بپوش