شماره ١٥١: جام مي شادي رندان نوش نوش

جام مي شادي رندان نوش نوش
ور تواني راز خود را پوش پوش
خوش سبوئي از براي عاشقان
مي کشيدم تا سحر بر دوش دوش
خم مي در جوش و ساقي در حضور
از چنين خمخانه اي سرجوش جوش
عقل مي گويد مخمور بسيار مي
عشق مي گويد فراوان نوش نوش
عشقش آمد عقل و هوش ما ببرد
کي بيابد اين چنين بي هوش هوش
اي صبا احوال ما را از کرم
گر تواني خوش خوشي درگوش گوش
تا مريد نعمت الله باشدش
کرده پيدا عارفي در اوش اوش