شماره ١٤٩: بيا اي نور چشم اهل بينش

بيا اي نور چشم اهل بينش
به نور او جمال او ببينش
نيازي کن اگر او مي کند ناز
به جان مي کش تو ناز نازنينش
نثار تو است گنج کنت کنزا
مراد او توئي از آفرينش
اگر عالم ترا بخشد خداوند
تو او را از همه عالم گزينش
هواي آبرو داري که يابي
بيا با ما درين دريا نشينش
گهي سازي زند گاهي نوازد
هم آن آرام جان است وهمينش
جهان روشن شده از نعمت الله
نمايد نور سيد درجبينش