شماره ١٤٧: همه عالم چو شبنمي دانش

همه عالم چو شبنمي دانش
غرق بحر محيط گردانش
نقطه اي در الف نظر مي کن
الفي در حروف مي خوانش
هر خيالي که در نظر آيد
نقش بند و به ديده بنشانش
دردمندي که درد دل دارد
باشد آن درد عين درمانش
عشق شاه است و گنج سلطاني
دل عشاق کنج ويرانش
جام مي مي دهد به ما ساقي
بستان اين و نوش کن آنش
جام گيتي نما است سيد ما
همه عالم تن است و او جانش