شماره ١٤٣: روح اعظم نايب حق خوانمش

روح اعظم نايب حق خوانمش
لاجرم برتخت دل بنشانمش
اسم اعظم خوانده ام از لوح او
خازن گنج الهي دانمش
مهر و مه مي خوانمش در روز وشب
گه بصورت گه به معني خوانمش
عهد با او بسته ام روز ازل
تا ابد دربند آن پيمانش
نورچشم است او و ديده دم به دم
درخيالش سو به سو گردانمش
عقل مخمور است و من مست وخراب
گر درآيد آن چنان کي مانمش
نعمت الله مخزن اسرار اوست
هرچه مي خواهم از او بستانمش