شماره ١٣٩: بيا اي صوفي صافي مي جام صفا درکش

بيا اي صوفي صافي مي جام صفا درکش
بيا و دردي دردش به اميد دوا درکش
حريف مست رندان شو چرا مخمور مي گردي
ز دست ساقي باقي مي جام بقا درکش
سرکوي بلاي او مقام مبتلايان است
اگر تو از بلا ترسي عنان از کربلا درکش
ز خاک پاي سرمستي اگر گردي به دست آري
روان در ديده جانت بسان توتيا درکش
خرابات است ومي درجام و او معشوق مي خواران
اگر تو عاشق اوئي به عشق او بيا درکش
اگر در بزم سرمستان زماني فرصتي يابي
اجازت خواه ومستانه بيا و خوش مرا درکش
سوي الله را وداعي گو نديم نعمت الله شو
قدم در ملک باقي نه رقم گرد فنا درکش