شماره ١٣٤: درد دردش درد خواري بايدش

درد دردش درد خواري بايدش
دردمندي بردباري بايدش
گر بنالد بلبلي عيبش مکن
عاشق است و گلعذاري بايدش
دل به دلبر جان به جانان مي دهد
هرکه او وصل نگاري بايدش
رند سرمستي که مي نوشد مدام
خوش حريفي و کناري بايدش
درچنين ميدان که ما گوئي زديم
پادشاهي شهسواري بايدش
دل بود آئينه او آئينه دار
آينه آئينه داري بايدش
يار ياران ترک اغياران کند
گر چو سيد يار غاري بايدش