شماره ١٢٥: سيدي خواهي بيا و بنده باش

سيدي خواهي بيا و بنده باش
بنده شو در بندگي پاينده باش
گر به تيغ عشق او کشته شوي
حي قيومي برو دل زنده باش
در هواي گلستان عشق او
همچو غنچه با لبي پرخنده باش
جان فدا کن گر قبولش اوفتد
تا قيامت زين کرم شرمنده باش
خيز ازين سايه نشين در آفتاب
هم به نور روي او تابنده باش
سروري ملک بقا گر بايدت
در خرابات فنا افکنده باش
کام جان از سيد ما مي طلب
يک زمان هم صحبت اين بنده باش