شماره ١٠٧: خاک ميخانه بر سر ما بيز

خاک ميخانه بر سر ما بيز
جام مي را بگير و بر ما ريز
بر در مي فروش خوش بنشين
از سر هر دو کون هم برخيز
عين ما را به عين ما بنگر
قطره و بحر را بهم آميز
بزم عشق است و عاشقان سرمست
تو اگر زاهدي ز ما پرهيز
فتنه در چار سوي جان افتاد
از هياهوي عشق شورانگيز
عشق مست است و مي زند بي باک
تيغ بران و خنجر سر تيز
دامن سيد است در دستم
به ازين خود کجا است دستاويز