شماره ٨٦: منظور يکي يکي است ناظر

منظور يکي يکي است ناظر
مظهر به مظاهر است ظاهر
جام است و شراب هر دو يک آب
نوري است به نور خويش ساتر
مستيم و خراب و جام بر دست
داريم حضور و اوست حاضر
مسکين عقل است، سخت عاجز
سلطان عشق است، نيک قاهر
صد جان در عشق اگر ببازيم
باشيم ز بندگيش قاصر
با باطن پاک عشق بازيم
با ظاهر نازنين مظاهر
منصور چو رفت بر سر دار
شد بر همه کاينات ناصر
چشمش به کرشمه مي برد دل
خود خوشتر ازين کجاست ساحر
از سيد ما خبر که دارد؟
ياري که به عشق اوست ماهر