شماره ١٨: گر تو مرد موحدي اي يار

گر تو مرد موحدي اي يار
کي درآيد به چشم تو اغيار
جام توحيد نوش شادي ما
تا که گردي ز عمر برخوردار
تو به کثرت چنين گرفتاري
دم ز توحيد مي زني هشدار
جام گيتي نما به دست آور
نظري کن به مجمع انوار
همه عالم خزانه عشق است
خازنش بين و مخزن اسرار
دردي درد نوش رندانه
دل بيمار مي کنش تيمار
نعمت الله مدام سرمست است
در خرابات همدم خمار