شماره ٣٩٣: عذر قدمت بسر توان خواست

عذر قدمت بسر توان خواست
بوسي زلبت بزر توان خواست
گرچه تو کرم کني وليکن
بي زر نتوان اگر توان خواست
درکيسه خراج مصر بايد
تا ازلب تو شکر توان خواست
بوسي برتو چه قدر دارد
دانم زتو اينقدر توان خواست
بالاي تو سرو ميوه دارست
اين ميوه ازآن شجر توان خواست
ني ني غلطم درين حکايت
ازسرو کجا ثمر توان خواست
ازمعدن اگر چه هيچ ندهند
عيبي نبود گهر توان خواست
گنج از (تو) توقع است مارا
آنرا زکدام در توان خواست
وآنچ ازدر تو رسد بدرويش
هرگز زکسي دگر توان خواست