شماره ١١٢: جرعه يي مي نخورده از دستش

جرعه يي مي نخورده از دستش
بيخودم کرد نرگس مستش
هرکه از جام عشق او مي خورد
توبه گر سنگ بود بشکستش
بکسي مبتلا شدم که نرست
مرغ از دام و ماهي از شستش
بهمه جاي مي رود حکمش
بهمه کس همي رسد دستش
از عنايت مپرس کآن معني
نيست در حق بنده گر هستش
هرکه عاشق نشد، بدامن دوست
نرسد دست همت پستش
سيف از مشک بوي دوست شنيد
بر گريبان خويشتن بستش