في مثالب المنحولين

وانکه هستند در سخن منحول
گاه تکرار در مقوله فضول
از عروض و علل زنند نفس
سالم و منزحف ز پيش و ز پس
در افاعيل و در مفاع و فعول
گفته دايم به جاي فضل فضول
کرده انجام بيت را آغاز
هزج از منسرح نداند باز
يک قصيده دويست جا خوانده
پيش هر سفله ريش را لانده
شده قانع به يک دو دسته تره
فرق ناکرده ناسره ز سره
يک دو فصل رکيک کرده ز بر
کرده از کديه شهر زير و زبر
بر خباز و کلبه هراس
پيش قصاب و مطبخ رواس
بر اسکاف و درزي و خفاف
زده در شاعري هزاران لاف
همگان مدح ناسزا گفته
خزف و در به يک نمک سفته
در و خرمهره جمع کرده به هم
بي خبر در سخن ز بيش و ز کم
خلق از افعالشان شده رنجور
سال و مه همچو ابلهان مغرور
نه هر آنکس که يک دو بيت بخواند
ژاژ خاييد و دم و ريش بلاند
باشد آنکس سخنور و شاعر
بر معاني شده بود ماهر
کير خر خلق را مناره بود
فرش دهليز همچو شاره بود
هست يکسان چو پشت آينه روي
همچو کيرخر است و دستنبوي
خلق از ايشان هميشه در رنجند
همچو سيم سياه ده پنجند
بگذر از ذکر جاهلان کردن
هستشان در خور قفا گردن
بي زبانان پرزبانانند
همه کورند و ديده بانانند
شاه اگر کارها گزيده کند
نسلشان از جهان بريده کند
خلق از اين غم به جمله باز رهند
که ز افعال مايه گنهند
همه ترک غزاند غارت دوست
نيست بر ذره اي از ايشان پوست
در هر آن خانه اي که ره يابند
در شد آمد بسان سيمابند
ايزد اين قوم را هلاک کناد
دهر از ايشان به جمله پاک کناد
چند از اين جري بر مثالبشان
روح بادا جدا ز قالبشان