في الحقيقة والطريقة

راه دور از دل درنگي تست
کفر و دين از پي دورنگي تست
ورنه يک خطوتست راه بدو
بنده باشي شوي تو شاه بدو
لقب رنگها مجازي کن
خور ز درياي بي نيازي کن
گفت بگذار و گرد کرد برآي
بندهاي گران ز خود بگشاي
ذوق ايمان مگر چشيده نه اي
روي تحقيق و صدق ديده نه اي
تاترا رمز واضحات آمد
واضحاتت مغيبات آمد
در تو رشدي همي نمي بينم
ورنه من صبح صادق دينم
راه دين بر تو کردمي پيدا
تانبودي تو اهوج و شيدا
دوري از سر کار همچو کفور
هست اهل الکفور اهل قبور
مر ترا چشم و گوش داد خداي
راه بنمود مرد راهنماي
امر داد و ترا چو حجت شد
عذر برخاست و وقت مهلت شد
گر شنيدي برستي از دوزخ
ورنه بي شک شکستي از برزخ
خيز و بنداز خواجه گربه ز کش
سر ز فرمان کردگار مکش
ورنه کن نام خويشتن فرعون
کز خدا و رسل نيابي عون
چه تو چه قوم عاد گردنکش
اي چو نمرود غره بر آتش
باش تاامر حق فراز رسد
باش تا پشه را جواز رسد
گر ورا نيم پشه کرد هزاک
مر ترا پر پشه اي بس پاک
از تو چونان برآورند دمار
که ز قوم ثمود روز شمار
تا کي اين ميل صحبت نااهل
ميل نااهل داردت بر جهل
پرده تو حجاب ديده تست
تن به رنج از دل رميده تست
دل تيره چو تن به کار درآر
تا نگيرد ز تو ره انکار
در ره دين برو رياضت کن
وز چنين راه بد طهارت کن
غيرتت بر بهشت مي نايد
تا جهنم ترا همي شايد
کافرم گر تو زين ره و سيرت
هيچ بيني به چشم سر جنت
به حق مصطفي و آل رسول
که کني اين سخن ز بنده قبول