چونکه بهرامشاه شه باشد
            مر ورا زين صفت سپه باشد
         
        
            ملکش از ملک جم نيايد کم
            تر و تازه چو بوستان ارم
         
        
            مملکت آسمان ملک خورشيد
            خواجه چون ماه و قاضيان ناهيد
         
        
            عالم آراسته به دولت و داد
            گشته معدوم در عدم بيداد
         
        
            عرصه مملکت چو باغ بهشت
            مشک اذفر سرشته با گل و خشت
         
        
            خاک اين مملکت شده کافور
            چشم بد باد از اين حوالي دور
         
        
            اهل غزنين چه کرده بود از داد
            که چنين شان کريم شاهي داد
         
        
            هرچه ز ايزد بخواستيد عطا
            دادتان بخ بخ اين گزيده دعا
         
        
            به اجابت دعا چو مقرون گشت
            هر چه زو خواستند افزون گشت
         
        
            شاه عادل نکو نيت دستور
            ملک آباد و دست ظالم دور
         
        
            لشکري بر مثال مور و ملخ
            بحر و بر زان ملا و وادي و شخ
         
        
            صدهزاران سوار جوشن دار
            که نماند ز دشمنان ديار
         
        
            عدد لشکرش هر آنکه شمرد
            نشمرد او و عمر پايان برد
         
        
            روز بارش چو برنشست به تخت
            کار بر دشمنان بگيرد سخت
         
        
            جوش ديوان گذشته از پروين
            رونق خواجه تا به عليين
         
        
            خواجگان دگر چو مهر و چو ماه
            رونق گاه و زينت درگاه
         
        
            اهل ديوان همه عدول و قضاة
            گاه توقيع و عرض و خط و برات
         
        
            به مظالم نشسته اهل قبول
            قاضيان وجيه و جمع عدول
         
        
            تا ملک بر فلک مکان دارد
            تا سماک از سمک نشان دارد
         
        
            پادشاه و وزير و مير و حشم
            عادل و ناصح و امين حرم