حکايت

آن شنيدي که با سکندر راد
گفت در پيش مردمان استاد
کي شده فتنه بر جهانگيري
غافل از روز مرگ وز پيري
باز عمر تو چون کند پرواز
نبودبا تو هيچ کس دمساز
هر کسي گوشه اي دگر گيرد
ورچه شاهي به بنده نپذيرد
در جهان بهتر از کم آزاري
هيچ کاري تو تا نپنداري
عمر کرکس از آن بود بسيار
که نبيند کسي از او آزار
تا از او جانور نيازارد
جز به مردار سر فرو نارد
باز اگر کبک را نکشتي زار
سال عمرش فزون شدي ز هزار
زانکه از کرکس او ضعيف ترست
طعمه و جاي او لطيف ترست
هر که خون ريختن کند آغاز
زود ميرد بسان باشه و باز
چون نمودم در اين سخن برهان
سخن آغاز کردم از نسيان