حکايت در اين معني

نه بپرسيد از جحي حيزي
کز علي و عمر بگو چيزي
گفت با وي جحي که انده چاشت
در دلم مهر و بغض کس نگذاشت
شره لقمه آن چنانم کرد
کز تعصب شدم به يک ره فرد
مر مرا کار خورد و خفت آمد
با دلم اکل و شرب جفت آمد
هرکه او بيش خورد بيش ريد
نه چو لقمان ز لقمه بيش زيد
مرد با مال بي يقين باشد
سير خورده گرسنه دين باشد