حکايت و مثل (في لذة الدنيا مع شدة العقبي)

آن بنشنيده اي که در راهي
آن مخنث چه گفت با داهي
که همي شد پي گشاد گره
بهر بي بي به سوي زاهد ده
تا برو ميوه سست شاخ شود
راه زادن برو فراخ شود
چون مخنث بديد هندو را
زو بپرسيد و او بگفت او را
گفت بگذار ترهات خسان
شو به بي بي سلام من برسان
پس به بي بي بگوي کز ره درد
با چنين کون هليله نتوان خورد
چون چشيدي حلاوت گادن
بکش اکنون مشقت زادن
تو ندانسته اي که خوردن کير
ننگ و نامي ندارد اندر زير
سگ اگر جلد بودي و فربه
بي شکاري نگرددي در ده
غافلند از نهاد خود مردم
هيچ ندهند داد خود مردم