اندر حشر و نشر(الناس کما يعيشون يموتون و کما يموتون يحشرون)

تا تو زين منزل آدمي نروي
دان که اندر گو سقر گروي
باش تا خلق را برانگيزند
تاکيند از درون چنان خيزند
گرچه اينجا قباد و پرويزي
چون عواني ز گل سگي خيزي
ورچه اينجا اميري از زر و زور
با تکبر ز خاک خيزي مور
ور چه اينجا ز عز شهنشاهي
يابي از ظلم دست کوتاهي
ور فقيهي وليک شورانگيز
ديو خيزي به روز رستاخيز
ور بوي زهدورز ليکن خر
هيزم دوزخي وليکن تر
ور بوي قاضي و ستمکاره
روز محشر شوي تو بيچاره
ور بوي عالم و نه عامل تو
دو زباني بوي نه کامل تو
چون تو با سيرت بدي ريزي
دانکه با صورت ددي خيزي
بد و نيک تو بر تو باشد به
وز بد و نيک تو کسي را چه
معني از خانه چون به کوي آيد
نقش دلها به سوي روي آيد
کند از بهر جلوه مبدع چون
قوت اندرون و فعل برون
نيکي افزود آب بازپسان
از بدي خاک بر سر مگسان
گر تو نيکي مرا چه فايده زان
ور بدم من ترا از آن چه زيان
آن قدر بس ترا دراين کلبه
هوس موش و دانش گربه