اندر مذمت شراب گويد

مرد ديني شراب تا چکند
بط چيني سراب تا چکند
چيست حاصل سوي شراب شدن
اولش شر و آخر آب شدن
کرده اي تو به خاک کوي گرو
نرخ عمرش چو باد خويش دو جو
تو بدان آب دل مگردان خوش
کو از آن آب رفت درآتش
همچو فرعون شوم گردن کش
کز ره آب رفت در آتش
وآتشي کان بودت لونالون
تکيه بر آب روي چون فرعون
گرچه بر روي قلزم از رشتي
بر سر بحر مي رود کشتي
مثل خمر خواره پيوست
نزد عاقل کزين ميانه بجست
هست چون حقه باز بي آزار
کرده هنگامه بر سر بازار
در دل از سر او سروري نه
هر چه او داد جز غروري نه
چون کند عربده ولي شکنست
ور سخاوت کند دروغ زنست
مست کو را دو خوش سخن باشد
نورصبح دروغ زن باشد
مست چون صبح کاذبست به فعل
روز و شب همچو جاذبست به فعل