اندر صفت خوب روي بدخوي گويد

آنکه با نقشهاي زيبااند
تخته کودکان و ديبااند
طمع او را ز روي زيبا چيست
پاره چوب را ز ديبا چيست
هر که را روي خوب خوي ددست
روي نيکو دليل خوي بدست
روي نيکو به قدر خود بدخوست
زان خرد خوب را ندارد دوست
بر کسي کش نه دين نه آيين است
روي نيکو کدوي رنگين است
هر که را بر جمال بد نيتيست
دانکه حسنش چو ماه عاريتيست
چون چراغند ليک پژمرده
به نمي زنده وز دمي مرده