صفت جنگ جمل

در جمل چون معاويه بگريخت
خون ناحق بسي به خيره بريخت
شد هزيمت به جانب بغداد
گشته از فعل زشت خود ناشاد
سر احرار حيدر کرار
سرفراز مهاجر و انصار
چون مصاف معاويه بشکست
يافت بر لشکر معاويه دست
جمل آن ستيزه را پي کرد
برگ و ساز معاويه في کرد
هودج زن به خاک تيره فتاد
وز خجالت نقاب رخ نگشاد
گفت بد کرده ام امانم ده
وز ترحم کنون زمانم ده
چون بديدند زود برگشتند
در خوي و خون ورا نياغشتند
خواند حيدر برادرش را زود
جمله حالها روا بنمود
رفت زي او محمد بوبکر
آن همه صدق و فارغ از همه مکر
پس برآهيخت تيغ تابزند
گفت حيدر مکن که کس نکند
عفو کن تا به سوي خانه رود
بعد از اين کارهاي بد نکند
برگرفتش محمد از سر راه
جمله لشکر شده ز کار آگاه
به سوي مکه زود بفرستاد
در تواضع محل او بنهاد
با هزاران خجالت و تشوير
رفت زي مکه جفت گرم و زحير
عاقبت هم به دست آن باغي
شد شهيد و بکشتش آن طاغي
آنکه با جفت مصطفي زينسان
بد کند مر ورا به مرد مخوان
چون از اين گشت فارغ آن بدمرد
قصد جان امير حيدر کرد
تا برآورد زو به حيله دمار
تو مر اين شخص را به مرد مدار
پسر هند اگر بدو بد کرد
آن بدي دان که جمله با خود کرد
چه زيان آفتاب را از ابر
کي شود جفت با مسلمان گبر