ذکر تفضيلش

نور کز خلق او مؤثر شد
چشمه آفتاب و کوثر شد
پيش آن مقتداي رحماني
عقل با حفص شد دبستاني
قدم صدق يافت نقل از وي
وز عقيله برست عقل از وي
چون درآمد به مرکز سفلي
گفت دين را هنوز تو طفلي
دايگي کرد دين يزدان را
تا بپرورد نور ايمان را
پيش او گوش گشته عقل همه
پيش او فاش گشته نقل همه
هر مصالح که مصطفي فرمود
عقل داند که گوش بايد بود
عقل در پيش اوست همچو رهي
زانکه زو يافت عقل روزبهي
عقل در مکتب هدايت اوست
زيرکي عقل از بدايت اوست
کرده مهمان ز بيم گمراهي
عقل کل را به امر اللهي
عقل داودوار در محراب
پيش او خر راکعا و اناب
پيش او عقل قد خميده رود
تو به پاي آيي او به ديده رود
ره نماي تو راه ايمانست
عقل در کار خويش حيرانست
عقل تو در مراتب دل و تن
زندگاني دهست و زندان کن
ره نماينده تو يزدانست
که پذيراي عقل مردانست
عقل و فرمان کشيدني باشد
عشق و ايمان چشيدني باشد
اين دو بيرون ز عقل و جان خيزد
اين بر آن آن برين نياميزد
شرع او روح عقل روحانيست
راي تو يار ديو نفسانيست
چون سران بهر چشم زخم بزن
عقل را پيش شرع او گردن
هر کجا شرع روي خويش نمود
راي در گرد سم او فرسود
عقل خود کار سرسري نکند
ليک با دين برابري نکند
هست با شرع کار راي و قياس
همچو پيش کلام حق وسواس
راي شرع آنکه نفس را سوزد
راي عقل آنکه شعله افزود