غزل

خواهم که امشب خدمتي چون ساغر اندر خور کنم
کاري که فرمايي مرا فرمان به چشم و سر کنم
چون عکس خورشيد از هوا روزي که افتم در برت
گر در ببندي خانه را، از روزنت سر بر کنم
چون شمع من در انجمن مي ريزم آب خويشتن
از دست خود شايد که من خاک سيه بر سر کنم
از درد سودايت هنوز اين کاسه سر پر بود
فردا که از خاک لحد چون لاله من سر بر کنم
لاف هوا داري زدم با آفتابي لاجرم
چون ذره مي گردم به جان تا خدمتش در خور کنم