قطعه

روز کسوف ار کند قصد بدوزد به تير
قبه سيمين ماه بر سپر آفتاب
گاه ز فيض کفش، خاک مرصع بساط
گاه ز گرد رهش روز معنبر نقاب
کي شودش همعنان خيل ملک چون نداشت
پايه پهلو زدن ماه نوش در رکاب
اي کف خنجر کشت کرده ز جان صد هزار
خصم جگر تشنه را سير به يک قطره آب
رأي تو بر آسمان بارگهي زد که هست
بافته از قطب ميخ تافته صبحش طناب
حمله قهر تو ساخت زهره شيران تباه
آتش تيغ تو کرد گرده گردان کباب
در عجبم تا چرا کرد به دوران تو
صدمه باران و باد گنبد گل را خراب
فتنه بيدار را عدل تو در خواب کرد
فتنه نبيند دگر چشم جهان جز به خواب
کرده به زخم زبان سرزنش سرکشان
تيغ جهانگيرت آن هندوي مالک رقاب
خرد کو هست عالم را اب و جد
چو طفلان پيش رايت خوانده ابجد
تو خورشيدي و تختت چرخ چارم
چهارش پايه چار ارکان عالم