گفتار (٢٩)

هر چه زود برآيد دير نپايد
خاک مشرق شنيده ام که کنند
بچهل سال کاسه اي چيني
صد بروزي کنند در مردشت
لاجرم قيمتش همي بيني
مرغک از بيضه برون آيد و روزي طلبد
وآدمي بچه ندارد خبر از عقل و تميز
آنکه ناگاه کسي گشت، بچيزي نرسيد
وين بتمکين و فضيلت بگذشت از همه چيز
آبگينه همه جا يابي از آن قدرش نيست
لعل دشخوار بدست آيد از آنست عزيز
کارها به صبر برآيد و مستعجل بسر درآيد
به چشم خويش ديدم در بيابان
که آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپاي از تگ فروماند
شتربان همچنان آهسته ميراند