گفتار (١٦)

بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشايد
دشمن چو بيني ناتوان، لاف از بروت خود مزن
مغزيست در هر استخوان، مرديست در هر پيرهن
هر بدي را بکشد خلق را از بلاي او برهاند و او را از عذاب خداي
پسنديده است بخشايش وليکن
منه بر ريش خلق آزار مرهم
ندانست آنکه رحمت کرد بر مار
که آن ظلمست بر فرزند آدم