حکايت (٩)

در عقد بيع سرائي متردد بودم جهودي گفت: من از کدخدايان اين محلتم وصف اين خانه چنانکه هست از من پرس. بخر که هيچ عيبي ندارد. گفتم: بجز آنکه تو همسايه اي
خانه اي را که چون تو همسايه است
ده درم سيم کم عيار ارزد
ليکن اميدوار بايد بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد