حکايت (٢٧)

دزدي گدائي را گفت: شرم نميداري که از براي جوي سيم دست پيش هر لئيم دراز ميکني؟ گفت:
دست دراز از پي يک حبه سيم
به که ببرند بدانگي و نيم