حکايت (٧)

يکي از حکما پسر را نهي کرد از بسيار خوردن که سيري مردم را رنجور کند. گفت: اي پدر گرسنگي خلقرا بکشد. نشنيده اي که ظريفان گفته اند: به سيري مردن به که گرسنگي بردن گفت: اندازه نگاه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا
نه چندان بخور کز دهانت برآيد
نه چندانکه از ضعف جانت برآيد
با آنکه در وجود طعامست حظ نفس
رنج آورد طعام که بيش از قدر بود
گر گلشکر خوري بتکلف زيان کند
ور نان خشک دير خوري گلشکر بود
مکن گر مردمي، بسيار خواري
که سگ زين ميکشد بسيار خواري