حکايت (٤٦)

فقيهي دختري داشت بغايت زشت روي بجاي زنان رسيده و با وجود جهاز و نعمت کسي در مناکحت او رغبت نمي نمود
زشت باشد ديبقي و ديبا
که بود بر عروس نازيبا
في الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضريري بستند. آورده اند که حکيمي در آن تاريخ از سر نديب آمده بود که ديده نابينا روشن همي کرد.
فقيه را گفتند: داماد را چرا علاج نکني؟ گفت: ترسم که بينا شود و دخترم را طلاق دهد شوي زن زشت روي نابينا به