حکايت (٤١)

طايفه رندان بخلاف درويشي بدرآمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانيدند. شکايت پيش پير طريقت برد که چنين حالتي رفت.
گفت: اي فرزند خرقه درويشان جامه رضاست هر که در اين کسوت تحمل بي مرادي نکند مدعيست و خرقه بر او حرام
درياي فراوان نشود تيره بسنگ
عارف که برنجد تنک آب است هنوز
گر گزندت رسد تحمل کن
که بعفو از گناه پاک شوي
اي برادر چو عاقبت خاکست
خاک شو پيش از آنکه خاک شوي