حکايت (٣٣)

يکي از پادشاهان عابدي را پرسيد: که اوقات عزيزت چگونه مي گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعاي حاجات و همه روز در بند اخراجات.
ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه کفاف او معين دارند تا بار عيال از دل او برخيزد
اي گرفتار پاي بند عيال!
ديگر آسودگي مبند خيال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد سير در ملکوت
همه روز اتفاق ميسازم
که بشب با خداي پردازم
شب چو عقد نماز ميبندم
چه خورد بامداد فرزندم