حکايت (٣١)

يکي را از بزرگان بادي مخالف در شکم پيچيدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت. پس بي اختيار از وي صادر شد. گفت: اي دوستان مرا در آنچه کردم اختياري نبود و بزه آن بر من ننوشتند و راحتي بوجود من رسيد. شما هم بکرم معذور داريد
شکم زندان بادست اي خردمند
ندارد هيچ عاقل باد دربند
چو باد اندر شکم پيچد فروهل
که باد اندر شکم باريست بر دل
حريف ترشروي ناسازگار
چو خواهد شدن دست پيشش مدار