حکايت (٤)

دزدي بخانه پارسائي درآمد چندانکه جست چيزي نيافت دل تنگ شد. پارسا را خبر شد. گليمي که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود
شنيدم که مردمان راه خداي
دل دشمنان را نکردند تنگ
ترا کي ميسر شود اين مقام
که با دوستانت خلافست و جنگ
مودت اهل صفا چه در روي و چه در قفا نه چنان کز پست عيب گيرند و در پيشت ميرند
در برابر چو گوسپند سليم
در قفا همچو گرگ مردمخوار
هر که عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد