شماره ٥٥٧: هرگز اين صورت کند صورتگري

هرگز اين صورت کند صورتگري
يا چنين شاهد بود در کشوري
سرورفتاري صنوبرقامتي
ماه رخساري ملايک منظري
مي رود وز خويشتن بيني که هست
در نمي آيد به چشمش ديگري
صد هزارش دست خاطر در رکاب
پادشاهي مي رود با لشکري
عارضش باغي دهانش غنچه اي
بل بهشتي در ميانش کوثري
ماه رويا مهرباني پيشه کن
خوبرويي را ببايد زيوري
بي تو در هر گوشه پايي در گلست
وز تو در هر خانه دستي بر سري
چون همايم سايه اي بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نيک اختري
در خداوندي چه نقصان آيدش
گر خداوندي بپرسد چاکري
مصلحت بودي شکايت گفتنم
گر به غير از خصم بودي داوري
سعديا داروي تلخ از دست دوست
به که شيريني ز دست ديگري
خاکي از مردم بماند در جهان
وز وجود عاشقان خاکستري