شماره ٤٢٠: ما همه چشميم و تو نور اي صنم

ما همه چشميم و تو نور اي صنم
چشم بد از روي تو دور اي صنم
روي مپوشان که بهشتي بود
هر که ببيند چو تو حور اي صنم
حور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور اي صنم
تا به کرم خرده نگيري که من
غايبم از ذوق حضور اي صنم
روي تو بر پشت زمين خلق را
موجب فتنه ست و فتور اي صنم
اين همه دلبندي و خوبي تو را
موضع نازست و غرور اي صنم
سروبني خاسته چون قامتت
تا ننشينيم صبور اي صنم
اين همه طوفان به سرم مي رود
از جگري همچو تنور اي صنم
سعدي از اين چشمه حيوان که خورد
سير نگردد به مرور اي صنم