کاروان دشتي

آهنگ از: شادروان مرتضي محجوبي (١٢٧٧،١٣٤٤ ه.ش)

همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم
دل و جان بردي از ما
نشدي يارم ، نشدي يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي
چو بوي گل به کجا رفتي؟
تنها ماندم ، تنها رفتي
چو کاروان رود ، فغانم از زمين بر آسمان رود ، دور از يارم ، خون مي بارم
فتادم از پا ، به ناتواني ، اسير عشقم ، چنان که داني
رهايي از غم ، نميتوانم ، تو چاره اي کن ، که ميتواني
گر ز دل برآرم آهي
آتش از دلم ريزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشين ريزد
چو کاروان رود ، فغانم از زمين بر آسمان رود ، دور از يارم ، خون مي بارم
نه حريفي تا با او غم دل گويم
نه اميدي در خاطر، که تو را جويم
اي شادي جان ، سرو روان ، کز بر ما رفتي
از محفل ما ، چون دل ما سوي کجا رفتي ، تنها ماندم ، تنها رفتي
به کجايي غمگسار من ، فغان زار من بشنو و بازآ، بازآ
از صبا حکايتي ز روزگار من بشنو و بازآ ، بازآ سوي رهي
چون روشني، از ديده ما رفتي
با خاطره باد صبا رفتي
تنها ماندم
تنها رفتي