داغ محرومي

ساختم با آتش دل، لاله زاري شد مرا
سوختم خار تعلق، نوبهاري شد مرا
سينه را چون گل زدم چاک اول از بي طاقتي
آخر از زندان تن، راه فراري شد مرا
نيکخوئي پيشه کن، تا از بدي ايمن شوي
کينه از دشمن بريدم، دوستداري شد مرا
هر چراغي در ره گم گشته اي افروختم
در شب تار عدم، شمع مزاري شد مرا
دل بداغ عشق خوش کردم، گل از خارم دميد
خو گرفتم با غم دل، غم گساري شد مرا
گوهر تنهائي از فيض جنون دارم بدست
گوشه ويرانه، گنج شاهواري شد مرا
کج نهادان را ز کس باور نيايد حرف راست
عيب خود بي پرده گفتم، پرده داري شد مرا
پيش پيکان بلا، سنگ مزارم شد سپر
جا به صحراي عدم کردم، حصاري شد مرا
چون نسوزم، شمع سان، کز داغ محرومي رهي
بر جگر هر شعله آهي، شراري شد مرا

آذرماه ١٣١٩