پايان شب

رفت و نرفته نکهت گيسوي او هنوز
غرق گل است بسترم از بوي او هنوز
دوران شب ز بخت سياهم بسر رسيد
نگشوده تاري از خم گيسوي او هنوز
از من رميد و جاي به پهلوي غير کرد
جانم نيارميده به پهلوي او هنوز
دردا که سوخت خار و خس آشيان ما
نگرفته خانه در چمن کوي او هنوز
روزي فکند يار نگاهي بسوي غير
باز است چشم حسرت من سوي او هنوز
يکبار چون نسيم صبا، بر چمن گذشت
ميآيد از بنفشه گل، بوي او هنوز
روزيکه داد دل به گل روي او، رهي
مسکين نبود باخبر از خوي او هنوز

آبانماه ١٣١٩