انتظار

تا جان ندهم بر سر من باز نيايد
در خانه ام آن خانه برانداز نيايد
دل را پي آن ماه فرستم به صد اميد
اي واي به من گر رود و باز نيايد
تا بال گشودم پرم از شعله غم سوخت
پروانه همان به که به پرواز نيايد
دور از تو به تن مانده مرا جان ضعيفي
کان هم به لب از طالع ناساز نيايد
با تير غمت لب به شکايت نگشودم
از کشته شمشير تو آواز نيايد
يک دم به نواي دل من گوش فرا دار
کاين ناله جان سوز ز هر ساز نيايد
در پاي تو افتد رهي و جان دهد امروز
فرصت اگر از دست رود باز نيايد

١٣٣٠