غمگسار

از بدانديشان نينديشم که يار من تويي
فارغم از دشمنان تا دوستدار من تويي
خاطر از دم سردي باد خزانم ايمن است
کز حديث تازه و رنگين بهار من تويي
بهره ياب از دولتم تا با توام خلوت نشين
بر کنار از محنتم تا در کنار من تويي
اين حريفان در شب عشرت مرا يارند و بس
روز محنت آنکه مي آيد به کار من تويي
از دل افسرده جز افسرده دل آگاه نيست
آنکه داند وحشت شبهاي تار من تويي
اختر بيدار داند حال شب ناخفته را
باخبر از ديده شب زنده دار من تويي
دوري ظاهر دليل دوري دل نيست نيست
با توام ديگر چرا در انتظار من تويي
خواجه شيراز گويد با تو از بام سپهر
کاي سخن گستر به عالم يادگار من تويي
با تولاي تو از دشمن نينديشد رهي
بنده من شد فلک تا غمگسار من تويي

١٣٢٨