اشک غم

اشک غم افسرده دارد چهره ما را همي
موج، پرچين ميکند رخسار دريا را همي
بس که طاقت سوز باشد ناله مستانه ام
شب به محفل، پنبه در گوش است مينا را همي
هيچ کس جوياي کام از عشرت امروز نيست
خلق دارند انتظار عيش فردا را همي
چون سيه روزي که سوزد در غم بخت بلند
ميکشد دل حسرت آن سرو بالا را همي
گرمي بزم طرب از ناله جان سوز ماست
بانگ بلبل گرم دارد بزم گلها را همي
از چه هر دم هم سخن با غير گردد بين جمع
گر نميخواهد پريشان خاطر ما را همي
آسمان يک دم رهي بي حيله و نيرنگ نيست
شاهد دنيا فريبد اهل دنيا را همي

١٣٢٠