کارواني از گل

بهار آمد و، افروخت لاله برگ طري
شکفته گلبن ماند، به چهرگان پري
يکي چو ديده عاشق، يکي چو عارض يار
سحاب گريد و خندد شکوفه سحري
چه زاد سرو، و چه بالاي لعبتان چگل
چه لاله برگ و چه روي بتان کاشغري
شکوفه گر سلب از پرنيان همي دارد
قباي لاله بود از پرند شوشتري
همي برآيد از مرغزار بانگ تذرو
همي بخندد در کوهسار کبک دري
کنون که باغ ز سرو سهي چو کاشمر است
چو گل قدح گير، اي رشک سرو کاشمري
به پاي بيد بن اندر، دميد اسپرغم
بيار باده که شد روزگار غم سپري
همه بنفشه ستان است و سون ستان است
به هر طرف نگري، يا به هر کجا گذري
به روي لاله در اين هفته، لاله گون مي نوش
که هفته دگر از بوستان شود سفري
چنان به روي پريوار گل، هزار آشفت
که من به روي تو، اي گونه تو رشک پري!
بنفشه زلف منا، زلفت از بنفشه به است
بهار چهر منا، از بهار خوب تري
ستيزه مي نکند لاله با هزار آواي
تو لاله رخ چه کني با رهي ستيزه گري؟

١٣٢٨