در بزرگداشت شاه مردان، علي (ع)

بهار آمد و شد باغ رشک عارض يار
بيار ساغر مي اي به روي رشک بهار
ز لاله، بستان چندان که بنگري شنگرف
ز سبزه، هامون چندان که بسپري زنگار
اگر به باغ درآيي، بري شکوفه به تنگ
وگر به دشت خرامي، چني بنفشه به بار
ستاده سرو به بستان، چو لعبت کشمير
شکفته سوري در باغ، چون بت فرخار
چمن ز برگ سمن، شرم ديبه ششتر
هوا ز لطف صبا، رشک طبله عطار
حرير سبز به برکرده زمردين ريحان
پرند سرخ بپوشيد، بسدين گلنار
شکوفه چون دو بناگوش نيکوان چگل
بنفشه چون سر زلفين لعبتان تتار
نسيم غاليه بيز و نهال غاليه بوي
سپهر گوهر بخش و سحاب گوهر بار
يکي به هامون فراش ابر، حله فکند
کش از عقيق بود پود و از زمرد، تار
فضاي باغ بود چون نگارخانه چين
ز بس که لعبت چيني در او گرفته قرار
بهار تازه و گل تازه و چمن تازه
ستاره يار و فلک يار و دور گردون يار
بهار گرچه بسي خرم است و جان پرور
ولي نباشد در ديده منش مقدار
هر آن که بر گل رخسار تو گشايد چشم
بهار را چه کند؟ اي به روي رشک بهار
به سير گلبن و گلزار گر روند کسان
مرا جمال تو، هم گلبن است و هم گلزار
درخت اگر گل سوري به باغ بار آورد
نهال قامت تو، آفتاب دارد بار
گل شکفته نپايد دو روز خرم بيش
شکفته چهر ترا خرمي بود هموار
به بوي زلف تو تو اي آفتاب غاليه موي
به رنگ چهر تو اي شمسه بتان بهار
همي نرويد، بر طرف بوستان سنبل
همي نباشد، بر گرد گلستان گلنار
به باغ رويت، از لاله برگ يک خرمن
به چين زلفت، از مشک سوده يک خروار
دو ابروي تو کمان و دو گيسوي تو کمند
کمان غاليه رنگ و کمند غاليه بار
کمان ابروي تو، دوخت چشم عقل به تير
کمند گيسوي تو، بست پاي خلق به تار
دو زلف و دو رخت اي ترک، سنبل و لاله است
يکي به رنگ عبير و يکي به بوي، بهار
دو لاله ات، بسترده است باغ را آذين
دو سنبلت، بشکسته است مشک را بازار
بهار چهر منا! از بهار خوب تري
بهار با گل رويت حقير باشد و خوار
بهار ديدي؟ خورشيد روي و غاليه موي
بهار ديدي؟ زهره جبين و مه رخسار
بهار، هرگز تا صبحدم نيارد خواند
به مجلس اندر، نعت خليفه دادار
امير خندق و صفين علي، که چرخ بلند
ميان به طاعت او تنگ بسته جوزا وار
شهي که ماه، به فرمان او بود تابان
مهي که چرخ، به تأييد او بود دوار
قضا به حضرت او، تابع است و فرمانبر
قدر به درگه او، چاکر است و خدمتکار
مرا که سر بود اندر شمار خاک درش
به دل نباشد بيم از عقاب روز شمار
به باغ تا نبود خار را چو گل رونق
به دهر تا نبود، سنگ را چو زر مقدار
به دشمنانش رنج زمانه باشد دوست
به دوستانش بخت خجسته گردد يار

١٣٠٨