شماره ١٢٥: من کيم زاري نزار افتاده ئي

من کيم زاري نزار افتاده ئي
پر غمي بيغمگسار افتاده ئي
دردمندي رنج ضايع کرده ئي
مستمندي سوگوار افتاده ئي
مبتلائي در بلا فرسوده ئي
بي قريني بي قرار افتاده ئي
باد پيمائي به خاک آغشته ئي
خسته جاني دل فگار افتاده ئي
نيمه مستي بي حريفان مانده ئي
مي پرستي در خمار افتاده ئي
بي کسي از يار غايب گشته ئي
ناکسي از چشم يار افتاده ئي
اختيار از دست بيرون رفته ئي
بيخودي بي اختيار افتاده ئي
عندليبي از گل سوري جدا
خسته اي دور از ديار افتاده ئي
پيش چشم آهوان جان داده ئي
بر ره شيران شکار افتاده ئي
دست بردل خاک بر سر مانده ئي
بر سر ره خاکسار افتاده ئي
رو بغربت کرده فرقت ديده ئي
بي عزيزان مانده خوار افتاده ئي
بيدل و بي يار رحلت کرده ئي
بي زر و بي زور زار افتاده ئي
همچو خواجو پاي در گل مانده ئي
بر سر پل مانده بار افتاده ئي