شماره ١١٤: اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي

اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي
نتوان ديدن از آن موي ميان يک سر موي
بي ميان و دهن تنگ تو از پيکر و دل
زين ندارم بجز از موئي وزان يک سر موي
ناوک چشم تو گر موي شکافد شايد
کابروت فرق ندارد ز کمان يک سر موي
تو بهنگام سخن گر نشوي موي شکاف
کس نيابد ز دهان تو نشان يک سر موي
ور نيايد دهنت در نظر اي جان جهان
نکنم ميل سوي جان و جهان يک سر موي
تاب تير تو ندارم که ندارد فرقي
ناوک غمزه ات از نوک سنان يک سر موي
زاهد صومعه در حلقه زنار شود
گر شود از سر زلف تو عيان يک سر موي
نکشد اين دل ديوانه سودائي من
سر از آن سلسله مشک فشان يک سر موي
خواجو ار زانکه بهر موي زباني گردد
نکند از غم عشق تو بيان يک سر موي