شماره ١٠٦: مهر سلمي ورزي و دعوي سلماني کني

مهر سلمي ورزي و دعوي سلماني کني
کين مردم دين شناسي و مسلماني کني
با پريرويان بخلوت روي در روي آوري
خويش را ديوانه سازي و پري خواني کني
همچو اختر مهره بازي ورد تست اما چو قطب
بر سر سجاده هر شب سبحه گرداني کني
حکمت يونان نداني کز کجا آمد پديد
وز سفاهت عيب افلاطون يوناني کني
سر بشوخي برفرازي و دم از شيخي زني
خويش را از عاقلان داني و ناداني کني
چون بعون حق نمي باشد وثوقت لاجرم
از ره حق روي برتابي و عواني کني
راه مستوران زني و منکر مستان شوي
خرمن مردم دهي بر باد و دهقاني کني
کار جمعي از سيه کاري چو زلف دلبران
هر نفس برهم زني وانگه پريشاني
ظاهرا چون طيبتي در طينت موجود نيست
زان سبب هر جا که باشي خبث پنهاني کني
داده ئي گوئي بباد انگشتري وز بهر آن
نسبت خاتم بديوان سليماني کني
نيستي را مشتري شو تا ز کيوان بگذري
ملک درويشي مسخر کن که سلطاني کني
چون بدستان اهل کرمانرا بدست آورده ئي
از چه معني در پي خواجوي کرماني کني