شماره ٦٨: شبست و خلوت و مهتاب و ساغر اي بت ساقي

شبست و خلوت و مهتاب و ساغر اي بت ساقي
بريز خون صراحي بيار باده باقي
خوشا بوقت سحر بر سماع بلبل شب خيز
شراب راوقي از دست لعبتان رواقي
تو خضر وقتي و شب ظلمتست در قدح آويز
که باده آب حياتست خاصه از لب ساقي
نواي نغمه عشاق از اصفهان چه خوش آيد
مرا که ميل عراقست و شاهدان عراقي
دواي درد جدايي کجا به صبر توان کرد
بيار شربت وصل ار طبيب درد فراقي
مقيم طاق دو ابروي تست مردم چشمم
وگر چه جفت غمم بيتو در زمانه تو طاقي
کجا بگرد سمندت رسد پياده مسکين
بدين صفت که تو گردون خرام برق براقي
تو آفتاب بلندي ولي زوال نداري
تو ماه مهرفروزي ولي بري ز محاقي
تو خون خواجو اگر مي خوري غريب نباشد
که از نتيجه خونخواران جنگ براقي